- روزهای همراهی با محرومین روستای فیروزجاه اگرچه سخت ولی شیرین بود
گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو، یادداشت دانشجویی؛ به آنان که جنگ بر آنها تحمیل میشود رخصت جهاد و نبرد داده شد؛ زیرا که به آنها ستم شده و البته خداوند بر یاری آنها کاملا تواناست...
(سوره ی حج، آیه 39 )
و تمام شد و به پایان رسید این سفر...
سفری چند روزه به عمق کوه و جنگل، به عمق قلبمان، به عمق وجودمان؛ سفری که حتی سلولهایمان را دستخوش تغییر کرد و نقطه ی عطفی شد برای بهتر شدنمان در ادامهی زندگی!
شاید در ابتدا برایمان قابل درک نبود حضور بچه هایی که یک ساعت زودتر به حسینیه میآمدند و مشتاق کلاس و تحصیل بودند؛ شاید متوجه اینهمه انرژی که داشتند و نمیدانستیم منشاء آن از کجاست، نبودیم؛ شاید منطقی برای آن همه شور و اشتیاق پیدا نمیکردیم.
ولی حالا که سفرمان نفس های آخرش را میکشد، دلیل تکتکشان را میفهمیم، دلیل آغوشهای ناگهانی دختربچههایی که به تصویری جدید و خاص از معلم رسیده بودند و در کنارش آرامش را احساس می کردند و بدون استرس از تنبیه و کتک درس را می آموختند..
و گویی این تجربه ی شیرین آرام آرام زیر زبانشان مزه میکرد و چون خاطره ای ناب در ذهن پر مشغله ی شان ثبت میشد!
دلیل برق خوشحالی تمام چشم های امیدواری که خنده های از ته دلشان، چون خنکای نسیم شب های تابستانی، روحت را نوازش می دهد و جسم ات را انرژی میبخشد..
ما کنار این بچه ها چند روزی زندگی کردیم و با ذوق هایشان در دل قند آب کردیم، برای گریه ی شان دلمان گرفت و برای خنده ها و شیطنت هایشان، خندیدیم..
چه دست هایی که برای موفقیت شان نزدیم و چه غصه هایی که برای غم هایشان نخوردیم..
ما به آن ها وابسته شدیم.. وابسته که نه دل بسته شدیم و مهرشان را به رگ و پی قلبمان گره زدیم..
ما کنارشان یاد گرفتیم حتی با کم امکاناتترین حالت ممکن برای زندگی، روزهای سخت و پرکارمان را رضایت_بخش سپری کنیم، یاد گرفتیم حتی اگر محبت ندیدهایم، بی دریغ محبت و عشق ورزیم، یاد گرفتیم بخندیم با تمام غم های بزرگی که در چشمانمان موج می زند و کافیست بیان شوند تا چشممان را خیس کنند..
در این چند روز زندگی نکردیم، عشق کردیم، عشق را جرعه جرعه به روحمان خوراندیم و ذخیره اش کردیم برای روزهای کسل کننده و کشدار تابستانی مان..!
اگرچه سخت ولی شیرین بود؛
اینکه صبح ها بیدار شوی و برای رفع حاجت، آن هم چه رفع حاجتی!! رفع حاجتی که تعداد بدرقه کنندگانش تا محل موردنظر، از تعداد ضامن های مورد نیاز برای یک وام چند میلیونی بیشتر بودند و آب مصرفی اش که گاهی وصل بود و گاهی قطع، در صرفه جویانه ترین حالت ممکن استفاده میشد؛ ولی همان صدای کشیده شدن کفش هایمان روی زمین خاکی که با آواز گنجشک های سرمست و فارغ از هر غمی همراه میشد، لذت_بخش بود!
کنارهم و باهم چه معده دردها و دل درد هایی را تحمل کردیم و دم نزدیم، چه زردآلوهایی را نخورده و در حسرتش ماندیم؛
چه همزیستی هایی که با حشرات نداشتیم!! از مارمولک های قدبلند گرفته تا پروانه های بی پروایی که می نشستند و آنقدر خسته بودند که حالا حالاها قصد بلند شدن نداشتند و کرم های مشکی همیشه حاضر در صحنه! همان هایی که در مسیر قدم زنی هایشان با سوسک های عجیب و غریب لحظاتی اختلاط می کردند و سپس راهشان را می کشیدند و می رفتند..!!
و البته چه کوه نوردی هایی که شیب نود درجه را عملی بهمان نشان دادند و نفسمان را بریدند که ناگفته نماند طبیعت و منظره ی فوق العاده ای که در اختیارمان گذاشتند، به تمام آن سختی ها می ارزید!!
اما ما تمام این لحظات و اتفاقات را با چاشنی دوستداشتن و علاقه مخلوط کردیم و ثانیه ثانیه اش را در دفتر خاطرات ذهنمان ثبت کردیم و به نفس اماره ی مان فهماندیم میتوان مطابق میل اش عمل نکرد و شاد بود و لذت برد...
و در نهایت..
اگرچه ما رفتیم و دلمان برای تک تک این بچه ها، برای مردم مهربانش و صد البته برای خانم لاغری عزیزدلمان که با الطاف بی دریغ اش ما را شرمنده کرد، تنگ خواهد شد و روزگارمان بدون افرادی که مهرشان در دلمان هست و خودشان نیستند، سخت خواهد بود؛
ولی از خدا میخواهیم همانطور که در ابتدا اشاره کردم، طبق گفته ی خودش در آیه ی 39 سوره ی حج که بر یاری ستم دیدگان و محروم واقع شدگان تواناست، دست تمام افراد محروم را بگیرد و نگذارد فردی بخاطر کمبود امکانات و مشکلات، زندگی به کاماش تلخ شود.
و امیدوارم حال که این اردو تمام شد، حال و هوای خوبمان تمام نشود و این حس مفید کمک به همنوع، این حس قشنگ کار کردن برای خدا و به نیت خالصانه، همچنان که بود جریان یابد و چنان که در این اردو خوب شدیم، خوب بمانیم...
دلنوشته دانشجوی جهادگر گروه جهادی کایرون به مناسبت برگزاری اولین اردوی جهادی خواهران بسیج دانشجویی دانشگاه شمال آمل در روستای فیروزجاه